جدول جو
جدول جو

معنی سبک کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سبک کردن
اهانت
تصویری از سبک کردن
تصویر سبک کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
سبک کردن
تخفیف
تصویری از سبک کردن
تصویر سبک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سبک کردن
Light
تصویری از سبک کردن
تصویر سبک کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سبک کردن
облегчать
دیکشنری فارسی به روسی
سبک کردن
erleichtern
دیکشنری فارسی به آلمانی
سبک کردن
полегшувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سبک کردن
odciążać
دیکشنری فارسی به لهستانی
سبک کردن
使轻
دیکشنری فارسی به چینی
سبک کردن
aliviar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سبک کردن
alleggerire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سبک کردن
aligerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سبک کردن
alléger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سبک کردن
verlichten
دیکشنری فارسی به هلندی
سبک کردن
हल्का करना
دیکشنری فارسی به هندی
سبک کردن
meringankan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سبک کردن
خفّف
دیکشنری فارسی به عربی
سبک کردن
가볍게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
سبک کردن
להקל
دیکشنری فارسی به عبری
سبک کردن
軽くする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سبک کردن
hafifletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سبک کردن
kupunguza uzito
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سبک کردن
ทำให้เบา
دیکشنری فارسی به تایلندی
سبک کردن
হালকা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
سبک کردن
ہلکا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبکی کردن
تصویر سبکی کردن
حرکات سبکسرانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق کردن
تصویر سبق کردن
شتاب، تعجیل، پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز کردن
تصویر سبز کردن
رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثبت کردن
تصویر ثبت کردن
دفترینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
پی بردن، دریافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سعی کردن
تصویر سعی کردن
کوشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
سخت متلاشی کردن از هم پاشیدن: بعضی مارها با زهر خود آدم را آهک میکنند
فرهنگ لغت هوشیار